بیوگرافی مهران غفوریان
نام : مهران
نام خانوادگی : غفوریان
متولد : ۱۳۵۳ در تهران
لیسانس نقاشی
«مهران غفوریان» یک نام فراموشنشدنی در هنر ایران به ویژه وادی طنز است، اوج محبوبیت او بر میگردد به سریال زیر آسمان شهر و آن تیم هنری که چند ماه برنامههایشان روی آنتن بود و خنده را بر لبان ایرانیها مینشاند. از قدیم گفتهاند «پهلوان زنده را عشق است» زمانی که در اوج محبوبیت بود، همه به دنبال او میرفتند و میخواستند عکسی، گفتگویی، حتی در حد چند خط از او کار کنند، اما بعدها که نبود، دیگر کسی مهران را به یاد نمیآورد. اما ای کاش که به یاد نمیآوردند، بلکه پا را فراتر گذاشتند و انواع و اقسام شایعات را برایش درست کردند. با این ستاره هنر ایران به گفتگو نشستیم، او میخواهد برگردد. روحیهاش را به دست آورده و میخواهد با دستی پر، به دوران پر فروغ گذشتهاش بازگردد. مهران غفوریان این روزها در کنار دیگر فعالیتهایش به ورزش هم میپردازد، او حالا عضو تیم والیبال هنرمندان است و تمریناتش را به طور مستمر انجام میدهد. مهران گفت و ما نوشتیم... با بازیگری که هیچ وقت فراموش نمیشود، چرا که در ذهن مردم نشسته است. راستی او هنوز عادت خود را ترک نکرده است، با لبخند پاسخ میدهد و شوخیهای جالبش را فراموش نکرده است.
خارج از ایران
شاید از من بپرسید که کجا هستم؟ حالا خوشحالم در دفتر شما هستم و جا دارد همین ابتدا از دوست خوبم هرمز شجاعیمهر تشکر کنم که مرا به دفتر نشریه دعوت کرد.از او می پرسیم که مردم دوستت دارند و بی مقدمه می گوید: یکی از خصوصیات مردم ایران این است که وقتی در دل آنها بنشینی به این راحتیها از دلشان نمیروید، تو دل مردم رفتن کار سختی است، و وقتی هم که وارد دلشان شوید باز هم بیرون آمدن مشکل است، خوشحالم که شما مرا جزو این گونه افراد میدانید. صحبتم را باید اینگونه کامل کنم، اصولا مردم دو دسته از بازیگران را دوست دارند. عدهای که آنها را میخندانند و عدهای دیگر که گریهشان را در میآورند، در واقع آن دست بازیگرانی که با احساسشون بازی میکنند. من مدتهاست که دیگر مثل سابق پررنگ نیستم، اما هرگاه مرا میبینند ابراز علاقه میکنند... اما کجا هستم؟ مدتی بود که خارج از کشور زندگی میکردم و طی این مدت شایعات زیادی درباره من بر زبانها جاری شد، همین چند روز پیش، با پسرخالهام در اینترنت چرخی زدیم و از شنیدن این شایعات شاخ در آوردم... به امید خدا از چندی بعد، طرحی را با کمک سروش صحت دارم که یا از شبکه اول و یا شبکه سوم پخش خواهد شد. البته هنوز در مراحل پیش تولید و تکمیل فیلمنامه هستیم، خدا بخواهد کمتر از دو ماه دیگر آن را مقابل دوربین میبرم. از آنجا که توقع مردم از من بالاست، دلم میخواهد با خیالی آسوده و با فکر و تامل این کار را جلوی دوربین ببرم.
آقا مهران کجایی؟
تو این چهار، پنج سالی که نبودم، مردم هر وقت مرا در کوچه و خیابان میبینند، از من میپرسند؟ آقا مهران نیستی، کجایی؟ کار جدید چه خبر؟ یعنی صددرصد افراد این پرسش را از من میکنند، به هر حال چند سال، هر شب با آنان بودم و زمانی که مردم مرا میبینند، فکر میکنند که همسایه قدیمیشان را دیدهاند. من هم به آنها میگویم: راستش را بخواهید خسته شده بودم، تصورم این بود که شاید کارهایم برای مردم تکراری شده باشد، گرچه خسته هم شده بودم، چند سال کار فشرده، آن هم هر شب، خواه ناخواه، شما را با استرسهای فراوانی روبهرو میکند، با این پاسخها مردم هم قانع میشدند.
از کجا شروع شد
چند روز پیش داشتم خودم رو تو آینه نگاه میکردم، ته ریش داشتم، دیدم زیر چانههایم سفید است، اول فکر کردم دستمال کاغذی چسبیده، اما متوجه شدم که نه بابا، ریشم سفید شده است، سوم شهریورماه، 35 ساله شدم، متولد سال 53 در خیابان مولوی تهران هستم. از او میپرسم که حکایت بازیگریاش از کجا شروع شد و او بر میگردد به دوران گذشته هنر را از پدرم خدا بیامرزم به ارث بردم، او خطاط بود، نقاش بود، آواز میخواند، ساز مینواخت، که از او نقاشی برایم به ارث رسید، خیلی نقاشی را دوست داشتم، البته هیچ وقت مثل پدرم نتوانستم نقاشی بکشم، اما همان علاقه باعث شد که دوران دبیرستان، بروم هنرستان تجسمی، در خیابان تنکابن، محله پیچشمیران... هر روز مسیر سخت منزلمان که تهرانسر بود را تا مرکز شهر طی میکردم، آن زمان «شاهد احمدلو» که الان بازیگر و کارگردان سینماست، همکلاسیام بود. از طرفی من هم علاقه شدیدی به بازیگری داشتم، سال 71 بود که شاهد میخواست یک فیلم برای جشنواره سوره بسازد، برادرم هم در نقش آهنگساز آن ظاهر شد، به هر حال این فیلم ساخته شد و در اصفهان برنده جایزه اول شد که برایمان باورکردنی نبود، در سال چهارم بودم که تست بازیگری را برای برنامه 39 دادم، تست اولم با بیژن بنفشهخواه بود، ازکارهای آقای داریوش کاردان بود، در استودیوی 25 خیابان الوند، شبکه دوم تهران تصویربرداری میشد، حسین رفیعی، کیهان ملکی، علی سلیمانی و... از همان جا کارمان را شروع کردیم. پس از این برنامه ساعت خوش پخش شد که حسابی گرفت
چند سال وقفه افتاد درگیر تحصیلات دانشگاهی شدم، در دانشگاه هم که ورودی سال 73 بودم رشته نقاشی خواندم، یادم میآید، اساتید دانشگاه که در رشته بازیگری تدریس میکردند، به من میگفتند، چرا سر کلاس نمییای و من توضیح میدادم، من بازیگرم، اما نقاشی میخوانم... از سال 76 بود که برنامه گلها را ساختم و پس از آن حرف تو حرف البته آن زمان آیتمی برنامه میساختم، سپس در برنامه 77، با مهران مدیری هم بازی شدم، سپس «هژیرها» را ساختم که در بین مردم به نام «این چند نفر» معروف شده بود. بعد از آن هم، «زیر آسمان شهر» را ساختم که آغازی شد در بین سریالهای هر شبی که مدل داستانی شد... و عمر زود میگذرد چه روزهایی بود.الان تو خیابان، پدر و مادرها مرا به بچههای 7، 8 ساله نشان میدهند که این آقا، مهران غفوریان است، اما آنها مرا به یاد نمیآورند.
دو برادریم
ما دو فرزندیم، مهدی از من 5 سال بزرگتر است و آهنگسازی میکند و همچنان ادامه میدهد، او تحصیلات دانشگاهی در رشته موسیقی دارد.
خاطره فراموشنشدنی
یک خاطرهای از مردم دارم که هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم، با خود آقای شجاعیمهر در اوج سریال زیر آسمان شهر در «ساری» حضور داشتیم، چند روز قبل از نوروز برنامه در ورزشگاه شهید متقی ساری بود، در واقع یک جشن بود که مردم ساری در آنجا حضور مییافتند... زمانی که با اتومبیلم رسیدم جلوی ورزشگاه، دیدم چه جمعیتی جلوی در بود، از طرفی هم مردم روی سکو نشسته بودند، و هم داخل زمین چمن مقابل سن بودند، چیزی حدود 50 هزار نفر و همین قدر جمعیت هم بیرون ورزشگاه بودند. به بچهها گفتم، عمرا ما نمیتونیم داخل شویم، باید فکر دیگری بکنیم، چرا که در ورزشگاه بسته بود و اگر باز میشد، این مردم به داخل هجوم میآوردند. اومدم دور بزنم، که مردم ما را دیدند و جلوی ماشین را بلند کردند. به هر حال با کمک نیروی انتظامی داخل رفتیم. من، حمید لولایی، رادش، یوسف تیموری و دیگر بچهها بودیم. زمانی که روی سن رفتیم، آنقدر هیجان مردم زیاد بود که هجوم آوردند سمت سن و بعدش هم، بلندگوها افتاد و سن تکان خورد و برنامه نصفه کاره رها شد. البته فکر نکنید که مردم مازندران قصد خرابکاری داشتند، نه آن قدر استقبال و هیجان زیاد بود و از طرفی میخواستند خودشان را به ما برسانند که چنین وضعیتی پیش آمد و داستانی شد حضور ما در ساری...